محل تبلیغات شما
تویکی از صحنها نشسته بودیم همسرم هم بود به امام رضا گفتم آقا جان من نمی دونم بعداز مدتها اومدم زیارتتون باید منو دعوت کنین مهمون خونه تون من ناهار میخوام همسرم خندید و گفت عجب مهمان پر رویی هستی و من جدی از اقا خواستم دو روز گذشت روز اخر بلیط برگشتمون ساعت 6 بعد از ظهر بود ساعت 11 اماده شده بودیم بریم حرم که یهو در اتاقمون رو زدن در رو باز کردیم دیدیم دونفر از خادمای حرم آقا پشت در بودن و به ما دوتا ژتون دادن برای ناهار همون روز دعوتمون کردن اصلا باورم نمیشد توخواب هم نمیدیدم خلاصه با کلی هیجان به طرف حرم به راه افتادیم رفتیم حرم زیارت وبعد مهمان خانه حضرتی حس عجیبی داشتم اقا رو احساس میکردم با تمام وجودم و خاطره اون روز رو هرگز فراموش نمیکنم

زیارت هفت حدیث (الاحادیث السبعه)

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا

زیارتنامه امام محمد باقر علیه السلام

رو ,روز ,حرم ,ساعت ,بودیم ,ناهار ,امام رضا ,اصلا باورم ,باورم نمیشد ,نمیشد توخواب ,کردن اصلا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زندگی زیر نور ماه مهندسی برق